هنوز شوق و شادمانی در عمق نگاه مرد میانسال، خاطره ایست از سال یک هزار و سیصد و هفتاد و سه که پی در پی مرور می شود؛ در قلب غوطه می خورد و با خود مشغولاش میدارد؛ در جوار مرقد امامزاده صالح تجریش بود که برای نخستین بار این ایده برای یک نوجوان به ارمغان آمد که اعطای یک وام، به پدری که دردمند مهیای جهیزیه فرزند دلبندش است، می تواند «یک روز خوب» دیگری را به یک همنوع دیگر هدیه دهد. انگار خرید چند بلیط اتوبوس از دکه پایانه سرپل تجریش و آشنایی با مردی میانسال، بهانهای بود تا دوباره طعم شیرین یک روز خوب برای یک هم نوع، ارمغان و هدیهای ارزنده برای نوجوان باشد. چشیدن های مدام و پی در پی این طعم شیرین، انگیزهای شد برای تحقق هر روزه
«یک روز خوب برای همه»